دسته بندی
-
علوم انساني؛ جهتدهنده و راهنماي ساير علوم بشري / دكتر دهقاني فيروزآبادي
-
جناب آقاي دكتر سيدجلال دهقاني فيروزآبادي استاد رشته روابط بينالملل دانشگاه علامه طباطبايي هستند. ايشان در عين حال كه از برجستهترين اساتيد رشته روابط بينالملل در ايران هستند، جوانترين استاد تمام اين رشته نيز در ايران ميباشند. دكتر دهقاني اكنون رياست دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبايي را نيز برعهده دارند. از اين استاد برجسته حدود چهل كتاب و مقاله علمي منتشر شده كه راهنماي محققان و پژوهشگران رشته علوم سياسي و روابط بينالملل در ايران است. آنچه در ذيل ميآيد مشروح مصاحبه صورت گرفته با ايشان در تاريخ دوم شهريورماه سال 1388 است كه طی آن، در خصوص مسائل علوم انساني در ايران توضيحاتی كاملي ارائه نمودند.
س. لطفاً در مورد اهميت علوم انساني توضيح دهيد؟
ج. در ايران اهميت لازم براي علوم انساني قائل نيستيم. اين موضوع از دوره دبيرستان شروع ميشود. از گذشته تاكنون يك فكر اساسي براي اهميت دادن به علوم انساني در آموزش و پرورش ديده نميشود. به طوريكه روال اين است كه دانشآموزان نخبه به رشته رياضي و تجربي ميروند؛ مگر در مواردي استثنايي، و دانشآموزان درجه سه به علوم انساني روي ميآورند.
اين امر درحالي است كه اولويت و اهميت علوم انساني به چند دليل در همه دنيا از ساير علوم بيشتر است. دليل اول، موضوع علوم انساني، يعني شناخت انسان است. علوم انساني به مطالعه انسان و معناي انسانيت و معنويت و بعد غير مادي انسان ميپردازد، بويژه كه در فرهنگ ما هدف خلقت، انسان است و همه هستي و پيامبران براي هدايت انسان آمدند. اين امر خود بيانگر اهميت علوم انساني به لحاظ فردي و جمعي است، چون انسان در دو حالت فردي و جمعي مطرح است. از آنجا كه موضوع علوم انساني نيز بصورت خاص و عام انسان است، پس هدف علوم انساني تربيت انسان است. بايد توجه داشت كه حتي يك مهندس يا پزشك خوب هم اول بايد يك انسان تربيت يافته و متخلق باشد تا علمش نافع واقع شود.
دومين دليل اهميت علوم انساني كاركرد اين علوم در زندگي اجتماعي است. به لحاظ ماهوي، علوم انساني چند ويژگي دارد كه آن را از ساير علوم متمايز مي كند. اولاً اين علوم بيشتر ماهيت راهبردي و كلان دارد و در همه دنيا هم همينطور است. چارچوبهاي كلي اجتماع ابتدا در علوم انساني تنظيم و تدوين ميشود، در هدف گذاري كلي ساير علوم معني ميدهد و كاركرد آن مشخص ميشود. در همه تمدنها هم اينگونه است؛ در واقع ابتدا در حوزه علوم انساني به لحاظ تفكر و جايگاه انسان و هستي و فلسفه وجود، يك تغيير يا تحول ايجاد ميشود و بعد علوم ديگر در آن معني پيدا ميكند. حتي در مغرب زمين هم، نخست تحولات در چارچوب فلسفي و ديدگاهي به وجود آمد و در مرحله بعد، علوم تجربي در چارچوب آن معني پيدا كرد.
بنابراين علوم انساني راهبردي است و چارچوب ساير علوم را تعيين ميكند. حتي من فكر ميكنم علوم انساني معطوف به غايت است و هدف نهايي را مشخص ميكند كه جامعه انساني به كجا بايد برود و ساير علوم در آن مسير قرار گيرند كه اين امر راه را نيز نشان ميدهد. از اينرو ميتوان گفت علوم انساني هادي و قطبنماي هر جامعهاي است و ساير علوم در آن تعريف ميشوند. شايد بتوان گفت ساير علوم كاربردي، ابزاري، فني و تكنيكي هستند كه در چارچوب يك علوم انساني جهتدار و معنيدار ميتوانند كاركرد خود را داشته باشند. اين امر بيانگر اهميت علوم انساني به عنوان بستر ساير علوم است و بدون توسعه اين علوم، جامعه پيشرفت نخواهد كرد، ولو اينكه در حوزه علوم طبيعي بسيار پيشرفت كنيم. نقد وارد بر تمدن غرب اين است كه آنجا به لحاظ معنوي علوم انساني به صورت مناسبي پيشرفت نكرده است.
بنابراين علوم تجربي اگر پيشرفت هم كند، لزوماً تعالي و سعادت انساني را تامين نميكند. سعي نداريم ساير علوم را كم اثر جلوه دهيم ولي بايد گفت كه اين علوم در يك بستر مناسب كه علوم انساني تعريف ميكند، ميتوانند باعث تعالي و توسعه جامعه شود.
س. چگونه ميتوان به سمت توليد علوم انساني بومي حركت كرد؟
ج. ما اين مسئله را در علوم تجربي و طبيعي به اين شدت و ضرورت نداريم چون در آن علوم، بومي و غيربومي به معناي علوم انساني نداريم؛ البته نه اينكه اصلاً نباشد، بلكه زمينههاي خاصي وجود دارد كه بوميشدن خود به خود صورت ميگيرد. اما در حوزه علوم انساني چون مفهوم انسان در ايران، مشرق زمين يا اسلام با انسان در غرب يا هر تمدن ديگري متفاوت است، براي تامين تعالي و سعادت انسان در اين جغرافياي تمدني و فرهنگي، بومي كردن علم ضرورت مييابد و الزامات خاصي نيز دارد.
نخست اينكه بر اساس مباني فرانظري خودمان به سمت توليد علم بومي حركت كنيم. چون به رغم شعار رفتارگرايان، در علوم انساني علم عاري از ارزش نه ممكن است و نه مطلوب. اصرار بر اين اصل، خود يك تعصب است. زيرا علوم انساني معاصر در يك جغرافياي فرهنگي خاصي توليد شده است و تأكيد بر اينكه علم ميتواند بيطرف باشد يا عالم بايد خنثي باشد، نوعي علم خاص جهان شمول توليد ميكند كه خواه ناخواه سرچشمه آن مغرب زمين است و در يك زمينه خاص فرهنگي توليد شده است. به همين جهت است كه نميتوان لزوماً آن علم را در فضاي فرهنگي كشور ديگري بهكار برد و سازگاري ايجاد كرد. البته بعضي موضوعات ميتوانند بين جوامع مختلف مشترك باشند. اما با اين وجود، ما بايد علوم انساني را در هر رشتهاي در چارچوب مباني فرانظري خودمان يعني هستيشناسي، معرفتشناسي و روششناسي و يا هنجارهاي خاصي كه علم و بخصوص علوم انساني در آن توليد ميشود، تعريف كنيم. من اعتقاد دارم كه علم نميتواند بيطرف باشد و ما حتي اگر بخواهيم بيطرف باشيم، نميتوانيم. پس رجوع به اين مباني فرانظري اجتنابناپذير است.
براي نمونه، هستي شناسي اسلامي لزوماً همان چيزي نيست كه علوم انساني جديد بر پايه آن استوار شده است، هرچند ممكن است كاملا هم با آن در تضاد نباشد. چون حتي در سنت علم اسلامي هم از فلسفه يونان زياد استفاده شده است. پس ما نبايد به دنبال آن باشيم كه اين علم را كاملاً رد كنيم و از دستاوردهاي علمي بشري استفاده نكنيم. بلكه بومي كردن يعني تعريف علم براساس مباني خاصي كه مدنظر داريم باید مورد توجه باشد. از سوی دیگربايد توجه داشت كه علوم انساني جديد در مغرب زمين، كه معمولاً در ايران هم همان است، براساس تعريف خاصي از علم و معرفت شكل گرفته است و آن علم اثباتي يا علم تجربي است. در معرفت شناسي اسلامي هم ما منكر علوم تجربي نيستيم يعني بخشي از علم، تجربي است اما نكته مهم اين است كه همه علم اين نيست. پس ما نميتوانيم معرفت را فقط در معرفت تجربي و علم اثباتي منحصر كنيم. چون اين نوع تعريف از علم، هم بخشي از معارف را استثنا ميكند و هم مشروعيتي ايجاد ميكند و از پيش به نادرستي يا عدم امكان قضاوت علمي در مورد بخش ديگري از معارف حكم ميكند. درحالي كه در سنت ايراني و اسلامي ما لزوماً اينگونه نيست، به گونهاي كه ما انواع ديگري از علوم داريم كه ميتواند ناشي از منابع شناخت ديگري باشد. بويژه كه ما ارزش معرفتي و مرجعيت علمي براي معارف ديگر هم قائل هستيم و در رأس آن معرفت شهودي و وحياني است. بدين معني كه وحي به عنوان يك منبع شناخت و نوعي معرفت متعالي مطرح است. به عبارت ديگر علم، معرفت و شناختي كه از طريق شهود و وحي به دست ميآوريم به مراتب عميقتر از علم تجربي حسي است. بنابراين يك راهحل اين است كه به اين هستيشناسي و معرفتشناسي، يعني اعتقاد به اين كه الهام و اشراق هم ميتواند به ما كمك كند كه مسائل و مشكلات علمي و انساني را حل كنيم، برگرديم.
ما بايد باور داشته باشيم كه در كنار علم تجربي يك منابع معرفتي ديگري هم وجود دارد و حتي راهگشاتر است. حتي در مغرب زمين پس از رنسانس هم اعتقاد دارند كه هميشه اين طور نبوده كه از لوله آزمايش، كشفياتي صورت گيرد و در بسياري از موارد الهام و اشراق موثر بوده است. بنابراين سنت علمي كه ما در تمدن ايراني و اسلامي داريم بسيار حائز اهميت است به خصوص كه ما در تعريف داريم كه علم يا حكمت نوري است كه خداوند در قلب هر كس بخواهد ميتاباند. اين تعاريف ميتواند در كنار علم تجربي كمك كند تا اين مفهوم را بومي كنيم كه در اين كار، معرفتشناسي مقدم است.
در كنار توجه بيشتر به مباني معرفتي ما بايد به اين سمت حركت كنيم كه مرجعيت علمي بيشتري براي دانش بومي قائل باشيم. ما در رشته خودمان ميبينيم اساتيد و پژوهشگران اگر دو منبع، يكي غيرفارسي و ديگري توليد داخل باشد، ترجيح ميدهند به اثر علمي نويسنده غيرايراني، ارجاع دهند. در صورتي كه در چارچوب علم انباشتي، ما بايد مرجعيت علمي براي توليدات علمي خودمان قائل باشيم، به آنها استناد كنيم و به صورت يك كار جمعي، راه يكديگر را ادامه دهيم. يكي از آسيبهاي ما اين است كه ديدگاه يا نظري را كه محقق ايراني ارايه داده، به سختي به عنوان مرجع ميپذيريم. هرچند مرجعيت قائل شدن شاخصهايي دارد و به هر چيز نميشود ارجاع داد؛ ولي بايد سعي كنيم از توليدات علمي همديگر استفاده لازم را ببريم.
موضوع مهم بعدي اينكه علوم انساني به خصوص علوم سياسي و روابط بينالملل ماهيت انتقادي دارد. البته اين امر با آن سنت نقد متفاوت است. چون نقد و سنت نقد به ارزيابي علمي يا پژوهش معطوف است اما علم يا نظريه انتقادي بيشتر به يك نوع خودباختگي و زير سوال بردن كليه دستاوردهاي بومي معطوف است كه بعضي به آن غربزدگي ميگفتند كه در اثر آن نوعي بياعتمادي علمي نسبت به خود ايجاد ميشود. همانطور كه در عرصه كالاهاي مصرفي ميگوييم توليد داخل اگر چه كمي كيفيت پايينتري دارد، ولي ارجحيت با آن است چون توليد رونق ميگيرد، درحوزه علوم هم اينگونه است. ما نبايد دستاوردهاي علمي خودمان را ناديده بگيريم و رويكرد انتقادي درپيش گيريم كه اين خوب نيست و چيز ديگري بايد جايگزين آن شود. ما بايد يك علم مبتني بر تبيين و كشف معضلات و مسئله محور را توسعه دهيم. بهطوريكه يك علم حل المسائلي و مشكلگشا در كنار علوم انتقادي و انتزاعي، كه لازم هم است، داشته باشيم. يك توازني بايد بين اين دو نوع از علم بوجود آيد. در نهايت بايد به نظريهپردازي اشاره كرد كه يك امر بسيار لازمي است. در حوزه علوم انساني نظريهپردازي بايد براساس پژوهشها و مطالعات موردي صورت گيرد. زيرا خواهناخواه وقتي شما دنبال حل مشكل ميرويد، به يك الگوي حاكم پي ميبريد كه اگر تكرار شود به نظريهپردازي ميانجامد. لذا مطالعات موردي هم بايد مورد توجه جدي قرار گيرد. من معتقدم بوميسازي علم به معناي نفي دستاوردهاي علمي جامعه بشري نيست. به هرحال علوم انساني مثل علوم تجربي حاصل تلاش بشر است و ما ميتوانيم از آنها استفاده كنيم. لذا از نظريههاي رايج براي تبيين مشكلات بومي بايد استفاده كنيم و سپس ارزيابي كنيم كه چقدر در ارائه راهحل موفقند. در صورت فقدان قدرت تبيين و ناتواني در ارائه راهحل، آنوقت ضرورت پردازش نظريه بومي بيشتر احساس خواهد شد.
س. در توليد علم بومي، يكي از مسائل مورد اهميت، توليد علمي است كه مشكلات را حل كند. به نظر شما حالا چگونه ميتوان بين علوم انساني و مشكلات جامعه ارتباط برقرار كرد؟
ج. موضوع مهم در اين بحث بازنگري در شيوه آموزش به خصوص در تحصيلات تكميلي است. من احساس ميكنم پژوهش محوري را حداقل در كنار و به موازات آموزش بايد مورد توجه قرار دهيم. لذا اگر نگوييم كه پژوهش جايگزين آموزش شود، بايد آموزشها به صورت كاربردي و كارگاهي و نظريهها را در چارچوب كارگاههاي آموزشي و كارورزي ارائه دهيم. بهطوري كه دانشجو حين تعليم، تخصصي نيز كسب كرده باشد. چون ممكن است علمي كه ما آموزش ميدهيم لزوماً ارتباط منطقي با نيازهاي جامعه نداشته باشد.
دوم اينكه چه در سيستم دانشگاهي و چه در مراكز پژوهشي، به سمت مسئلهيابي حركت كنيم. بهگونهاي كه در نهادهاي آموزشي و پژوهشي، چه دولتي و چه غيردولتي و دانشگاه، حداقل در بخش پژوهش ما پژوهشهايي انجام دهيم كه متقاضي داشته باشد. البته يك كلياتي الان هم هست كه با عناوين خاصي وجود دارد ولي نبايد فقط به اعلان ليستها اكتفا شود. بايد ارتباط ارگانيك بيشتري بين سازمانها و پژوهشگران باشد، و اين نهادها و سازمانها به عنوان كارفرما وارد شوند و مسائل مورد نياز به بدنه پژوهشي ما تزريق شود.
نكته بعدي توسعه مطالعات موردي است كه علم مشكلگشا به سمت مطالعات موردي حركت كند و از آن حالت انتزاعي و كليات خارج شود. باز تعامل حوزههاي اجرايي و علمي فراتر از اين چيزي كه الان است، بايد باشد كه همتكميلي بوجود بيايد. يعني يك كارفرما احساس كند كه اگر اين مشكل يا مسئله را به دانشگاه و پژوهشگاه بياورد، بهتر ميتواند حل كند.
يك بعد ديگر كاربردي كردن علومانساني آن است كه اساتيد و پژوهشگران بايد در فرآيند تصميمسازي و تصميمگيري حضور داشته باشند. ما وقتي توليد علم داشته باشيم ولي اين علم هيچ بازخوردي در نهادهاي اجرايي مرتبط نداشته باشد، پژوهشگر دچار يأس علمي ميشود. بنابراين حداقل پژوهشهاي علوم انساني بايد اين نمود را پیدا کند كه در سيستم تصميمسازي و تصميمگيري حضور موثر داشته باشد.
س. مدتي است كه جشنواره بينالمللي فارابي مختص بررسي آثار پژوهشي علوم انساني برگزار ميشود. به نظر شما برگزاري اين جشنواره چه نقشي در ارتقاء جايگاه علوم انساني ميتواند داشته باشد و چگونه ميتوان به بهبود اين حركت كمك كرد؟
ج. يكي از راههاي ارتقاي علوم انساني، ايجاد ساختارهاي علمي است كه بتواند مشوق پژوهشگران در حوزه علومانساني باشد. يكي از اين ساختارها و نهادها، جشنوارههاست. جشنواره فارابي يك اقدام و حركت بسيار استراتژيك است كه دو دوره از آن انجام شده است. هر كاري در ابتداي امر شايد ايدهآل نباشد ولي شروع اين حركت را بايد تحسين كرد و تلاش نمود ساختاري كه شكل گرفته روز به روز بهتر شود. جشنواره فارابي ميتواند كاركردهاي مثبتي در ارتقاي علوم انساني در كشور داشته باشد. اولين كاركرد آن تشويق پژوهش و نوآوري و نظريهپردازي است. چون انسانها در هر حوزهاي نياز به تشويق دارند كه بدانند كارشان مورد توجه قرار ميگيرد و در جايي ارزيابي ميشود. بنابراين جشنواره فارابي مشوق خوبي براي نوآوري و تحقيقات بومي است. چون اين جشنواره در حوزه توليدات معطوف به خود ايران است. همچنين در كنار تشويق علمي، يك فرصتي ايجاد كرده است كه توليدات و آثار تخصصي علوم انساني در جايي ارزيابي شود. اولين قدم در راه پيشرفت هر حوزه علمي، ارزيابي و نقد است كه براي پژوهشگران اين فرصت بوجود ميآيد تا كارهايشان جايي مورد ارزيابي قرار بگيرد.
براي بهبود و ارتقاي سطح جشنواره، ما نخست بايد تلاش كنيم همه محققان و پژوهشگران كارهايشان را عرضه كنند. روي اين بعد بايد بيشتر توجه كرد، براي اينكه جشنواره هر چه مشروعيت بيشتري در حوزه علوم انساني پيدا كند، كاركرد آن هم بيشتر خواهد شد. همه بايد احساس كنند جايي هست كه ميتوانند توليدات و پژوهشهايشان را در معرض داوري و ارزيابي قرار دهند. در اين راستا پيشنهاد ميكنم با توجه به عدم وحدت رويهاي كه در علوم انساني در همه دنيا و ايران براي ارزيابي آثار و نقد آنها ديده ميشود، يك حلقههاي داوري ثابت ايجاد كنيم كه همه آثار در آن كميته داوري خاص مورد ارزيابي قرار گيرد. يعني وحدت رويهاي ايجاد شود كه ما حداقل بتوانيم استانداردهاي واحدي بوجود بياوريم. اين امر جايگاه جشنواره را بسيار ارتقاء ميدهد و آن مشروعيت را كه لازمه هر جشنوارهاي است، بوجود ميآورد.
يك كاركرد بسيار مثبت اين جشنواره اين است كه به خروج علوم انساني از زير سايه علوم تجربي كمك كرده است. چون قبلاً جشنواره خوارزمي را داشتيم كه علوم انساني در حاشيه آن مطرح ميشد؛ گرچه اين دو رشته علمي هيچگونه سنخيتي با هم نداشتند. بسيار مهم است كه علوم انساني را يك قلمرو به حساب آوريم و استقلالش را اعلام كنيم. البته نه اينكه برجي در مقابل باروي علوم تجربي بسازيم، ولي به لحاظ اعتقادي كه انديشمندان بخاطر وقوفشان به اهميت علوم انساني دارند، اين امر را رعايت كنيم.كاركرد مثبت بعدي جشنواره فارابي درگير كردن محققين در يك كار گروهي است. دركشور ما كمتر شاهد آن بودهايم كه اساتيد و نخبگان آثارشان را در معرض داوري يكديگر بگذارند. بهگونهاي كه يك عده ديگر درگير داوري شوند و اشراف كلي بوجود بيايد و محفلي ايجاد شود كه دانشمندان علوم انساني با آثار هم آشنا شوند. به نظر ميرسد جشنواره فارابي تا حد زيادي موفق به ايجاد اين مجمع شده است و اين مسئله به توسعه علوم انساني كمك ميكند.
كاركرد بعدي برجستهسازي علوم انساني است. ما ميتوانيم يك موضوع را برجسته كنيم كه درحد افراطي از آن به عنوان ابزار قدرت استفاده ميشود. درحد معمولي برجستهسازي آن چيزي است كه در قلمرو علوم انساني است. ما بايد موضوع علوم انساني را در دستوركار دستگاههاي فرهنگي و علمي كشور قرار دهيم. اين كار را جشنواره فارابي به خوبي ميتواند انجام دهد و بايد هرچه بيشتر آن را توسعه دهيم.
كاركرد بعدي فراهم آوردن محفلي براي تعامل محافل علمي داخلي و خارجي است. چون اين جشنواره بينالمللي است كه اين زمينه را بوجود ميآورد تا دانشمندان ما بتوانند با مراكز بينالمللي و دانشمندان شهير جهاني تعامل داشته باشند.
س. با توجه به نقش قدرت در توليد علم، اينكه مسئولين كشور تحصيل كرده علوم انساني نيستند، چقدر در توسعه علوم انساني موثر است؟
ج. مثل معروفي است كه ميگويد «هركسي فرزند خود را بيشتر دوست ميدارد»؛ اينكه متوليان امر از حوزه علوم انساني نباشند حداقل تاثيرش اين است كه تعلق خاطر كمتري به علوم انساني دارند. اما اينكه لزوماً علوم انساني را ناديده خواهد گرفت، حرف درستي نيست، هرچند بيتأثير هم نيست. به هرحال كسي كه خودش در علوم انساني تحصيل كرده باشد، با ماهيت و دغدغهها، مشكلات و آسيبهايي كه اين علم با آن مواجه است بيشتر آشنا است. همانطور كه اگر يك تحصيلكرده علوم انساني را مدير يك بيمارستان بگذاريم، طبيعتاً نميتواند آن كار را آنگونه كه يك متخصص پزشكي انجام ميدهد، انجام دهد. اين كاملاً طبيعي است كه متخصص يك موضوع بيشتر از كسي كه تخصص در مسئله ديگري دارد، مشكلات و ابعاد موضوع را درك ميكند. پس بايد به اين سمت برويم كه يك توازن حداقلي ايجاد شود. اولين تاثير نبودن تصميمگيران از علوم انساني اين است كه غيرتخصصي شدن علوم انساني عينيت پيدا ميكند و به اين تصور كه علوم انساني تخصصي نيست، دامن ميزند؛ چون وقتي همه نتوانند مطب بزنند و طبابت كنند، اين نشان ميدهد كه پزشكي تخصصي است. بنابراين اگر كسي در حوزه علوم انساني دست به معالجه بزند، اين نشان ميدهد كه اين علم تخصصي نيست، چون اگر تخصصي بود او نميتوانست به اين كار مبادرت ورزد. حال اگر اين اتفاق افتاد، شأنيت علوم انساني تنزل پيدا ميكند و حتي در دبيرستان هم گرايش به علوم انساني خواه ناخواه كاهش پيدا ميكند و جايگاه پژوهشهاي علوم انساني را تضعيف ميكند.
درست است كه علم فينفسه ارزش دارد ولي به هرحال علم وسيلهاي براي ارتزاق است. پس وقتي علوم انساني در جامعه در مقايسه با ساير علوم جايگاهي ندارد، گرايش به تخصص در اين علوم هم كاهش پيدا ميكند و نقش كاربردي علوم انساني در هدايت ساير علوم نه تنها اتفاق نميافتد، بلكه اين علوم انساني است كه در چارچوب ساير علوم تعريف ميشود. اگر قائل باشيم به اينكه علوم انساني مادر ساير علوم است اين رابطه عكس ميشود. چون علم تأثيرش از طريق عالم است وگرنه فينفسه تأثيري ندارد. پس وقتي متخصص در يك علمي راهبر علوم ديگر شود، ميتوان گفت كه در واقع اوست كه براي اين علم تصميمگيري ميكند.
اتفاق ديگر غلبه علوم تجربي بر علوم انساني است. زيرا علوم تجربي اثباتي است، حتي به علم بومي تجربي هم ايرادي وارد نيست چون اين علوم ماهيتاً اينگونه است. اگر اين موضوع به علوم انساني تسري پيدا كند، آن وقت اين علوم هم بايد از اين روش و معرفتشناسي تبعيت كنند.
در همين ارتباط پيشنهاد ميكنم آئيننامههاي پژوهشي و آموزشي را بررسي كنيد، ببينيد اين فرضيه درست است يا خير كه چگونه علم اثباتي در آييننامههاي ما از آييننامه ارتقاء گرفته تا پژوهشي تاثير گذاشته است. ببينيد در اين آييننامهها غلبه با چه علمي است. اينها ناخودآگاه بروز و تسري پيدا ميكند و در آموزش عالي ما هم، اين ديدگاه بر علومانساني غلبه پيدا ميكند. چون علوم تجربي ماهيتاً ابزاري و كاربردي است، و شأن علوم انساني كه راهبردي است، را به ابزاري بودن تنزل ميدهد. اما حسن اين را هم بگوييم كه حاكم شدن علوم تجربي و عالمان اين رشته بر جامعه ممكن است به مواردي مانند «مسئله محور كردن علوم انساني» و «كاربردي كردن آن» و «دقت و وسواس علمي بيشتري به خرج دادن» كمك كند. پس نبايد حكم كرد كه همه مديران علوم انساني باشند، ولي يك توازن حداقلي بايد باشد كه در سالهاي اخير گامهاي خوبي در اين زمينه برداشته شده است.
س. وضعيت پژوهش در رشته علوم سياسي و روابط بينالملل كه حوزه تخصصي شماست، چگونه است؟
ج. مسائلي كه درخصوص علومانساني مطرح شد در اين رشته هم ديده ميشود. ولي اگر بخواهيم دقيقتر بنگريم، نكات ديگري هم قابل ذكر است. يكي اينكه در حوزة علوم سياسي و روابط بينالملل توسعه كمي بر توسعه كيفي تقدم پيدا كرده است. اين وضعيت براي آمار دادن خوب است ولي كمك چنداني به توسعه علم نميكند. همچنين در علوم سياسي آموزش بر پژوهش غلبه كرده و آموزش محوري چه در دانشجويان و چه در اساتيد ديده مي شود. نيازي به تحقيق چنداني نيست كه مشخص شود اساتيد بيشتر به امر تدريس مشغول هستند تا پژوهش.
مسئله ديگري كه در حوزه علوم سياسي شاهد آن هستيم، رواج پژوهش دولتي است. البته بيشتر مسائل در ايران دولتي است؛ حال بيواسطه يا با واسطه، كه تبعاتي بسيار منفي ميتواند داشته باشد. لذا در حال حاضر مراكز پژوهشي خصوصي به معناي واقعاً خصوصي كمتر ديده ميشود. بايد تلاش كنيم كه اعتماد متقابلي بوجود آيد به گونهايكه هم پژوهشگر و هم دولت به هم اعتماد داشته باشند تا بخش خصوصي در حوزه پژوهش توسعه يابد.
همچنين ما با كمبود مطالعات راهبردي مواجه هستيم، راهبردي به معناي كلان؛ يعني پژوهشهايي كه بتواند چشماندازهايي را ايجاد كند و به نظريهپردازي بيانجامد. محققان انگيزههاي پژوهشي خيلي زيادي ندارند. بيشتر اساتيد گرايش به تدريس دارند تا تحقيق. ضعف نوآوري پژوهشهاي اصيل نيز مشهود است. به طوري كه بيشتر نقل آراي ديگران مشاهده ميشود تا اينكه خود محقق يك راي و نظر جديد را ارائه كند.
آسيب فقدان علم انباشتي به صورتي كه اساتيد و پژوهشگران از توليدات علمي يكديگر استفاده نميكنند و راه گذشتگان را ادامه نميدهند، از ديگر مشكلات علوم سياسي و روابط بين الملل است. يك رابطه ارگانيك بين اساتيد و پژوهشگران وجود ندارد و آنها بصورت جزاير مستقل و پراكنده كار ميكنند.
با همه اين اوصاف بايد اذعان داشت، علوم سياسي و روابط بينالملل انصافاً در ايران پيشرفت بسياري كرده است. بخصوص ما شاهد هستيم نسل دوم و سوم اساتيد و پژوهشگران نيز كارهاي اصيل و نوآوريهاي علمي ارزندهاي انجام ميدهند. وضعيت علوم سياسي و روابط بينالملل قطعاً قابل مقايسه با دهه 60 نيست. در آن زمان تعداد منابع فارسي به تعداد انگشتان يك دست هم نبود. امروزه نهضت عظيمي به راه افتاده كه جاي شكر دارد و بايد تقويت شود. بايد علوم سياسي و روابط بينالملل را به جايي برسانيم كه در شأن اين كشور است. به هرحال جايگاه اين علم ميتواند خيلي بهتر از اين باشد و بايد با جديت در صدد بوميسازي آن باشيم.
س. چگونه ميتوان اين ايرادات مطرح شده را رفع كرد؟
ج. براي ارائه راهحل اول بايد وضع موجود را آسيبشناسي و نقد كرد. البته اين به معناي نفي آنچه كه داريم، نيست. لذا بايد براي رسيدن به وضع مطلوب راهكارهايي ارائه كرد. نخست به بازنگري برنامهها و شيوههاي آموزشي و پژوهشي در علوم سياسي نياز داريم. بعضي از دانشگاهها اين كار را انجام دادند. بايد به سمت بازنگري اساسي در برنامههاي آموزشي و سرفصلهاي دروس با توجه به نيازهاي فعلي حركت كنيم. بايد به سمت مسئله محوري و دانشجو محوري به جاي استاد محوري گام برداريم. به اين معنا كه دانشجو بايد پژوهشگر و پرسشگر بار بيايد و خودش به دنبال فراگيري فراتر از كلاس باشد. ما بايد خلاقيتها را تقويت كنيم و مكانيزمهايي براي اين كار بخصوص در مقاطع تحصيلات تكميلي كه ميخواهيم دانشجو به يك استنباط برسد، درنظر بگيريم. تقويت پژوهش نسبت به آموزش چه در سطح اساتيد و چه در سطح دانشجويان بايد در دستور كار قرار گيرد و براي پژوهش شأن بيشتري قائل شد.
راهكار ديگر اين است كه ما دانشجو و استاد را به تابوشكني و سنتشكني عادت دهيم. البته سنتشكني نه به معناي نفي دستاوردهاي قبلي، بلكه به معناي نوآوري و شكستن يوغ ارسطويي به گونهاي است كه اگر نظريهپردازي نظري دارد آن را صددرصد وحي منزل نپنداريم و به دنبال نوآوري باشيم. اين مسئله در خصوص دانشجويان تحصيلات تكميلي به هنگام انتخاب موضوع رساله ميتواند پركاربرد باشد. چون اولين سوالي كه آنها ميپرسند اين است كه آيا اين موضوع منبع دارد يا خير. اين مناسب نيست كه شما درباره چيزي بنويسيد كه قبلاً 20 كتاب در مورد آن نوشته شده است. دانشجو بايد به دنبال موضوعاتي كه قبلاً هيچ كس در آن زمينه كار نكرده است برود، يا اگر كاري در آن خصوص صورت گرفته است، براساس علم انباشتي از آن استفاده كند و يك قدم به جلو بردارد. ما اساتيد نيز وي را تشويق كنيم تا در اين راه گام بردارد؛ سنتشكني بدين معناست.
سومين راهكار تقويت علم مشكل گشا در كنار علم انتزاعي و محض به خصوص در حوزه سياست است. اين امر بسيار مهم است كه استاد، دانشجو و يا پژوهشگر دنبال نفي دستاوردهاي علم بومي خود نباشند و ما بايد علمي را تشويق كنيم كه هم مشكل جامعه را حل كند و هم كليه دستاوردهاي علمي ما را نفي نكند.
نكته بعدي تقويت و تشويق نظريهپردازي براساس مطالعات كاربردي است. اكنون حلقه نقد و نظريهپردازي آن در حوزه علوم سياسي تشكيل شده است. اين حركت را بايد به صورت گام مثبتي تلقي كرد، به شرطي كه اين اقدام را عموميت داده و زمينهاي ايجاد شود كه همه اساتيد و صاحبنظران، نظراتشان را ارائه دهند. اين امر ارتباط مستقيمي با آزاد انديشي دارد كه در حوزه علوم سياسي و روابط بينالملل بسيار مهم است. در حوزه نظريهپردازي سياست بسيار اهميت نمود دارد كه يك نظريهپرداز احساس امنيت كند تا نظريهاش را ارائه دهد ولو اينكه با علم متداول سازگاري نداشته باشد. اينجا نكته ظريفي است بخصوص در ايران كه ما، فارغ از تعلقات يا انتقاداتي كه ممكن است به نظام سياسي و حكومت داشته باشيم، نظريه خود را ارائه دهيم. چون اگر نظام سياسي و جامعه به اين نتيجه برسند كه توليدكنندگان علم در حوزه سياست با اساس حكومت مخالف هستند، حداقل نتيجهاش اين است كه اعتماد دولت به اين علم كم ميشود. اين اعتماد مستلزم اين است كه ما نظريه و پژوهش را براي ارزش ذاتي و كاربردي آن بخواهيم. چون بعضي از مواقع نظريهاي كه ارائه ميشود، بيش از آنكه هدفش ارائه طريق باشد، براي تأمين يك هدف خاص سياسي است. به رغم شعارهايي كه داده ميشود مبني بر اينكه علم بايد بيطرف باشد، بعضي وقتها اين اصل رعايت نميشود و اين بياعتمادي را بوجود ميآورد. جاي اينگونه بحثها در كرسيهاي نظريهپردازي است نه در سخنراني و ميتينگ سياسي عمومي. علم و نظريه را ميتوان عمومي مطرح كرد ولي ما اگر بخواهيم عملكردي را نقد كنيم، اول جايش در دانشگاهها است نه جلسات و سخنرانيها. لذا به عنوان نظريهپرداز واقعاً اگر خواسته باشيم نظريه ارائه دهيم و هدف علمي داشته باشيم نه سياسي، بايد به بحث علمي در محيط علمي روي آوريم. متقابلاً دولت بايد يك امنيت علمي ايجاد كند كه اگر كسي خواست نظريه علمي خود را بيان كند، نگران نباشد. براي اينكه در سياست زمينه سياسيشدن علم بيشتر از ساير حوزهها است؛ چراكه مستقيماً با قدرت ارتباط دارد. تقويت نهادهاي مردمنهاد حوزه علوم سياسي و روابط بينالملل از ديگر الزاماتي است كه بايد در دستور كار قرار گيرد. ضمن اينكه اين ساختارها مردم نهاد هستند، ولي بايد از آنها حمايت دولتي و عمومي شود. همانطور كه در اقتصاد از توليدات داخل حمايت ميكنيم بايد براي علوم انساني يارانه نسبت به علوم تجربي قائل شويم.
اين در حالي است كه در حال حاضر حتي در تخصيص بودجه به دانشگاهها و مراكز علوم انساني، ملاك همان ملاك علوم تجربي است. در صورتي كه اين دو نوع علم ماهيتاً باهم فرق دارند. برقراري ارتباط منطقي بين محافل علمي دانشگاهي و همانديشي اساتيد و محققان نيز بايد در دستور كار قرار گيرد. در حال حاضر ارتباط و تعاملي بين گروههاي علوم سياسي و روابط بينالملل ايران وجود ندارد. درحالي كه در چارچوب انجمن روابط بينالملل و علوم سياسي ميتوان اين كار را انجام داد. بايد مكانيزمهايي بيانديشيم كه حداقل سالي يكبار مديران و اعضاي اين گروهها بتوانند تبادل نظر كنند و مسائل و مشكلات عام را بررسي كنند.
موضوع آخر تقويت و توسعه سنت نقادي در بين دانشجويان است. من بسيار تاكيد دارم بر اينكه دانشجو عادت كند هر چيزي كه ميشنود، نپذيرد و نقد كند. دانشجو بايد احساس كند هر چيزي ميشنود، نه اينكه اشتباه است ولي قابل ارتقاء است و شايد نكاتي به نظرش برسد كه به توسعه علم كمك كند. البته نقد يك الزامات و ويژگيهايي دارد. احساس ميكنم نقد خيلي با اقبال اساتيد روبرو نميشود. آنها فكر ميكنند اگر كسي آثار آنان را نقد كند به شخصيت علمياش خدشه وارد ميشود. درحالي كه در محافل علمي جهان اينگونه نيست. نقد براي پيشرفت علم لازم است؛ حتي كسي كه در قله علم است نيز قابل نقد است. اين سنت در حوزه علميه بيشتر ديده ميشود تا دانشگاه. بهگونهاي كه بخشي از درس خارج در حوزه معطوف به نقد است.
ما بايد اين سنت را در دانشگاهها تقويت كنيم. از اينرو وحدت حوزه و دانشگاه ضروري است البته نه به معناي وحدت ساختار بلكه براي تلفيق سنتهاي علمي مفيد و مثبتي كه در دو نهاد وجود دارد. با توجه به مباني فرانظري لازم براي نظريهپردازي بومي و از آنجا كه اگر بخواهيم علم را در ايران بومي كنيم بايد به منابع اسلامي رجوع كنيم، چارهاي جز اين نيست و بايد ارتباطات فكري بين حوزه و دانشگاه را تقويت كرد. پس وحدت حوزه و دانشگاه و استفاده از نيروهاي يكديگر ضروري است و قطعاً به توسعه علم كمك ميكند ولي كافي نيست. بايد به سمتي برويم كه اين دو مرجع علمي از دستاوردهاي يكديگر بصورت روشمند استفاده كنند. در انتها، شايد بتوان ادعا كرد علت عقب ماندن علوم انساني از ساير علوم اين است كه اين علوم را در ايران از ريشة خود جدا كرديم و در مسير خود قرار نگرفته است.
پايان -
00
جناب آقاي دكتر سيدجلال دهقاني فيروزآبادي استاد رشته روابط بينالملل دانشگاه علامه طباطبايي هستند. ايشان در عين حال كه از برجستهترين اساتيد رشته روابط بينالملل در ايران هستند، جوانترين استاد تمام اين رشته نيز در ايران ميباشند. دكتر دهقاني اكنون رياست دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبايي را نيز برعهده دارند. از اين استاد برجسته حدود چهل كتاب و مقاله علمي منتشر شده كه راهنماي محققان و پژوهشگران رشته علوم سياسي و روابط بينالملل در ايران است. آنچه در ذيل ميآيد مشروح مصاحبه صورت گرفته با ايشان در تاريخ دوم شهريورماه سال 1388 است كه طی آن، در خصوص مسائل علوم انساني در ايران توضيحاتی كاملي ارائه نمودند.
س. لطفاً در مورد اهميت علوم انساني توضيح دهيد؟
ج. در ايران اهميت لازم براي علوم انساني قائل نيستيم. اين موضوع از دوره دبيرستان شروع ميشود. از گذشته تاكنون يك فكر اساسي براي اهميت دادن به علوم انساني در آموزش و پرورش ديده نميشود. به طوريكه روال اين است كه دانشآموزان نخبه به رشته رياضي و تجربي ميروند؛ مگر در مواردي استثنايي، و دانشآموزان درجه سه به علوم انساني روي ميآورند.
اين امر درحالي است كه اولويت و اهميت علوم انساني به چند دليل در همه دنيا از ساير علوم بيشتر است. دليل اول، موضوع علوم انساني، يعني شناخت انسان است. علوم انساني به مطالعه انسان و معناي انسانيت و معنويت و بعد غير مادي انسان ميپردازد، بويژه كه در فرهنگ ما هدف خلقت، انسان است و همه هستي و پيامبران براي هدايت انسان آمدند. اين امر خود بيانگر اهميت علوم انساني به لحاظ فردي و جمعي است، چون انسان در دو حالت فردي و جمعي مطرح است. از آنجا كه موضوع علوم انساني نيز بصورت خاص و عام انسان است، پس هدف علوم انساني تربيت انسان است. بايد توجه داشت كه حتي يك مهندس يا پزشك خوب هم اول بايد يك انسان تربيت يافته و متخلق باشد تا علمش نافع واقع شود.
دومين دليل اهميت علوم انساني كاركرد اين علوم در زندگي اجتماعي است. به لحاظ ماهوي، علوم انساني چند ويژگي دارد كه آن را از ساير علوم متمايز مي كند. اولاً اين علوم بيشتر ماهيت راهبردي و كلان دارد و در همه دنيا هم همينطور است. چارچوبهاي كلي اجتماع ابتدا در علوم انساني تنظيم و تدوين ميشود، در هدف گذاري كلي ساير علوم معني ميدهد و كاركرد آن مشخص ميشود. در همه تمدنها هم اينگونه است؛ در واقع ابتدا در حوزه علوم انساني به لحاظ تفكر و جايگاه انسان و هستي و فلسفه وجود، يك تغيير يا تحول ايجاد ميشود و بعد علوم ديگر در آن معني پيدا ميكند. حتي در مغرب زمين هم، نخست تحولات در چارچوب فلسفي و ديدگاهي به وجود آمد و در مرحله بعد، علوم تجربي در چارچوب آن معني پيدا كرد.
بنابراين علوم انساني راهبردي است و چارچوب ساير علوم را تعيين ميكند. حتي من فكر ميكنم علوم انساني معطوف به غايت است و هدف نهايي را مشخص ميكند كه جامعه انساني به كجا بايد برود و ساير علوم در آن مسير قرار گيرند كه اين امر راه را نيز نشان ميدهد. از اينرو ميتوان گفت علوم انساني هادي و قطبنماي هر جامعهاي است و ساير علوم در آن تعريف ميشوند. شايد بتوان گفت ساير علوم كاربردي، ابزاري، فني و تكنيكي هستند كه در چارچوب يك علوم انساني جهتدار و معنيدار ميتوانند كاركرد خود را داشته باشند. اين امر بيانگر اهميت علوم انساني به عنوان بستر ساير علوم است و بدون توسعه اين علوم، جامعه پيشرفت نخواهد كرد، ولو اينكه در حوزه علوم طبيعي بسيار پيشرفت كنيم. نقد وارد بر تمدن غرب اين است كه آنجا به لحاظ معنوي علوم انساني به صورت مناسبي پيشرفت نكرده است.
بنابراين علوم تجربي اگر پيشرفت هم كند، لزوماً تعالي و سعادت انساني را تامين نميكند. سعي نداريم ساير علوم را كم اثر جلوه دهيم ولي بايد گفت كه اين علوم در يك بستر مناسب كه علوم انساني تعريف ميكند، ميتوانند باعث تعالي و توسعه جامعه شود.
س. چگونه ميتوان به سمت توليد علوم انساني بومي حركت كرد؟
ج. ما اين مسئله را در علوم تجربي و طبيعي به اين شدت و ضرورت نداريم چون در آن علوم، بومي و غيربومي به معناي علوم انساني نداريم؛ البته نه اينكه اصلاً نباشد، بلكه زمينههاي خاصي وجود دارد كه بوميشدن خود به خود صورت ميگيرد. اما در حوزه علوم انساني چون مفهوم انسان در ايران، مشرق زمين يا اسلام با انسان در غرب يا هر تمدن ديگري متفاوت است، براي تامين تعالي و سعادت انسان در اين جغرافياي تمدني و فرهنگي، بومي كردن علم ضرورت مييابد و الزامات خاصي نيز دارد.
نخست اينكه بر اساس مباني فرانظري خودمان به سمت توليد علم بومي حركت كنيم. چون به رغم شعار رفتارگرايان، در علوم انساني علم عاري از ارزش نه ممكن است و نه مطلوب. اصرار بر اين اصل، خود يك تعصب است. زيرا علوم انساني معاصر در يك جغرافياي فرهنگي خاصي توليد شده است و تأكيد بر اينكه علم ميتواند بيطرف باشد يا عالم بايد خنثي باشد، نوعي علم خاص جهان شمول توليد ميكند كه خواه ناخواه سرچشمه آن مغرب زمين است و در يك زمينه خاص فرهنگي توليد شده است. به همين جهت است كه نميتوان لزوماً آن علم را در فضاي فرهنگي كشور ديگري بهكار برد و سازگاري ايجاد كرد. البته بعضي موضوعات ميتوانند بين جوامع مختلف مشترك باشند. اما با اين وجود، ما بايد علوم انساني را در هر رشتهاي در چارچوب مباني فرانظري خودمان يعني هستيشناسي، معرفتشناسي و روششناسي و يا هنجارهاي خاصي كه علم و بخصوص علوم انساني در آن توليد ميشود، تعريف كنيم. من اعتقاد دارم كه علم نميتواند بيطرف باشد و ما حتي اگر بخواهيم بيطرف باشيم، نميتوانيم. پس رجوع به اين مباني فرانظري اجتنابناپذير است.
براي نمونه، هستي شناسي اسلامي لزوماً همان چيزي نيست كه علوم انساني جديد بر پايه آن استوار شده است، هرچند ممكن است كاملا هم با آن در تضاد نباشد. چون حتي در سنت علم اسلامي هم از فلسفه يونان زياد استفاده شده است. پس ما نبايد به دنبال آن باشيم كه اين علم را كاملاً رد كنيم و از دستاوردهاي علمي بشري استفاده نكنيم. بلكه بومي كردن يعني تعريف علم براساس مباني خاصي كه مدنظر داريم باید مورد توجه باشد. از سوی دیگربايد توجه داشت كه علوم انساني جديد در مغرب زمين، كه معمولاً در ايران هم همان است، براساس تعريف خاصي از علم و معرفت شكل گرفته است و آن علم اثباتي يا علم تجربي است. در معرفت شناسي اسلامي هم ما منكر علوم تجربي نيستيم يعني بخشي از علم، تجربي است اما نكته مهم اين است كه همه علم اين نيست. پس ما نميتوانيم معرفت را فقط در معرفت تجربي و علم اثباتي منحصر كنيم. چون اين نوع تعريف از علم، هم بخشي از معارف را استثنا ميكند و هم مشروعيتي ايجاد ميكند و از پيش به نادرستي يا عدم امكان قضاوت علمي در مورد بخش ديگري از معارف حكم ميكند. درحالي كه در سنت ايراني و اسلامي ما لزوماً اينگونه نيست، به گونهاي كه ما انواع ديگري از علوم داريم كه ميتواند ناشي از منابع شناخت ديگري باشد. بويژه كه ما ارزش معرفتي و مرجعيت علمي براي معارف ديگر هم قائل هستيم و در رأس آن معرفت شهودي و وحياني است. بدين معني كه وحي به عنوان يك منبع شناخت و نوعي معرفت متعالي مطرح است. به عبارت ديگر علم، معرفت و شناختي كه از طريق شهود و وحي به دست ميآوريم به مراتب عميقتر از علم تجربي حسي است. بنابراين يك راهحل اين است كه به اين هستيشناسي و معرفتشناسي، يعني اعتقاد به اين كه الهام و اشراق هم ميتواند به ما كمك كند كه مسائل و مشكلات علمي و انساني را حل كنيم، برگرديم.
ما بايد باور داشته باشيم كه در كنار علم تجربي يك منابع معرفتي ديگري هم وجود دارد و حتي راهگشاتر است. حتي در مغرب زمين پس از رنسانس هم اعتقاد دارند كه هميشه اين طور نبوده كه از لوله آزمايش، كشفياتي صورت گيرد و در بسياري از موارد الهام و اشراق موثر بوده است. بنابراين سنت علمي كه ما در تمدن ايراني و اسلامي داريم بسيار حائز اهميت است به خصوص كه ما در تعريف داريم كه علم يا حكمت نوري است كه خداوند در قلب هر كس بخواهد ميتاباند. اين تعاريف ميتواند در كنار علم تجربي كمك كند تا اين مفهوم را بومي كنيم كه در اين كار، معرفتشناسي مقدم است.
در كنار توجه بيشتر به مباني معرفتي ما بايد به اين سمت حركت كنيم كه مرجعيت علمي بيشتري براي دانش بومي قائل باشيم. ما در رشته خودمان ميبينيم اساتيد و پژوهشگران اگر دو منبع، يكي غيرفارسي و ديگري توليد داخل باشد، ترجيح ميدهند به اثر علمي نويسنده غيرايراني، ارجاع دهند. در صورتي كه در چارچوب علم انباشتي، ما بايد مرجعيت علمي براي توليدات علمي خودمان قائل باشيم، به آنها استناد كنيم و به صورت يك كار جمعي، راه يكديگر را ادامه دهيم. يكي از آسيبهاي ما اين است كه ديدگاه يا نظري را كه محقق ايراني ارايه داده، به سختي به عنوان مرجع ميپذيريم. هرچند مرجعيت قائل شدن شاخصهايي دارد و به هر چيز نميشود ارجاع داد؛ ولي بايد سعي كنيم از توليدات علمي همديگر استفاده لازم را ببريم.
موضوع مهم بعدي اينكه علوم انساني به خصوص علوم سياسي و روابط بينالملل ماهيت انتقادي دارد. البته اين امر با آن سنت نقد متفاوت است. چون نقد و سنت نقد به ارزيابي علمي يا پژوهش معطوف است اما علم يا نظريه انتقادي بيشتر به يك نوع خودباختگي و زير سوال بردن كليه دستاوردهاي بومي معطوف است كه بعضي به آن غربزدگي ميگفتند كه در اثر آن نوعي بياعتمادي علمي نسبت به خود ايجاد ميشود. همانطور كه در عرصه كالاهاي مصرفي ميگوييم توليد داخل اگر چه كمي كيفيت پايينتري دارد، ولي ارجحيت با آن است چون توليد رونق ميگيرد، درحوزه علوم هم اينگونه است. ما نبايد دستاوردهاي علمي خودمان را ناديده بگيريم و رويكرد انتقادي درپيش گيريم كه اين خوب نيست و چيز ديگري بايد جايگزين آن شود. ما بايد يك علم مبتني بر تبيين و كشف معضلات و مسئله محور را توسعه دهيم. بهطوريكه يك علم حل المسائلي و مشكلگشا در كنار علوم انتقادي و انتزاعي، كه لازم هم است، داشته باشيم. يك توازني بايد بين اين دو نوع از علم بوجود آيد. در نهايت بايد به نظريهپردازي اشاره كرد كه يك امر بسيار لازمي است. در حوزه علوم انساني نظريهپردازي بايد براساس پژوهشها و مطالعات موردي صورت گيرد. زيرا خواهناخواه وقتي شما دنبال حل مشكل ميرويد، به يك الگوي حاكم پي ميبريد كه اگر تكرار شود به نظريهپردازي ميانجامد. لذا مطالعات موردي هم بايد مورد توجه جدي قرار گيرد. من معتقدم بوميسازي علم به معناي نفي دستاوردهاي علمي جامعه بشري نيست. به هرحال علوم انساني مثل علوم تجربي حاصل تلاش بشر است و ما ميتوانيم از آنها استفاده كنيم. لذا از نظريههاي رايج براي تبيين مشكلات بومي بايد استفاده كنيم و سپس ارزيابي كنيم كه چقدر در ارائه راهحل موفقند. در صورت فقدان قدرت تبيين و ناتواني در ارائه راهحل، آنوقت ضرورت پردازش نظريه بومي بيشتر احساس خواهد شد.
س. در توليد علم بومي، يكي از مسائل مورد اهميت، توليد علمي است كه مشكلات را حل كند. به نظر شما حالا چگونه ميتوان بين علوم انساني و مشكلات جامعه ارتباط برقرار كرد؟
ج. موضوع مهم در اين بحث بازنگري در شيوه آموزش به خصوص در تحصيلات تكميلي است. من احساس ميكنم پژوهش محوري را حداقل در كنار و به موازات آموزش بايد مورد توجه قرار دهيم. لذا اگر نگوييم كه پژوهش جايگزين آموزش شود، بايد آموزشها به صورت كاربردي و كارگاهي و نظريهها را در چارچوب كارگاههاي آموزشي و كارورزي ارائه دهيم. بهطوري كه دانشجو حين تعليم، تخصصي نيز كسب كرده باشد. چون ممكن است علمي كه ما آموزش ميدهيم لزوماً ارتباط منطقي با نيازهاي جامعه نداشته باشد.
دوم اينكه چه در سيستم دانشگاهي و چه در مراكز پژوهشي، به سمت مسئلهيابي حركت كنيم. بهگونهاي كه در نهادهاي آموزشي و پژوهشي، چه دولتي و چه غيردولتي و دانشگاه، حداقل در بخش پژوهش ما پژوهشهايي انجام دهيم كه متقاضي داشته باشد. البته يك كلياتي الان هم هست كه با عناوين خاصي وجود دارد ولي نبايد فقط به اعلان ليستها اكتفا شود. بايد ارتباط ارگانيك بيشتري بين سازمانها و پژوهشگران باشد، و اين نهادها و سازمانها به عنوان كارفرما وارد شوند و مسائل مورد نياز به بدنه پژوهشي ما تزريق شود.
نكته بعدي توسعه مطالعات موردي است كه علم مشكلگشا به سمت مطالعات موردي حركت كند و از آن حالت انتزاعي و كليات خارج شود. باز تعامل حوزههاي اجرايي و علمي فراتر از اين چيزي كه الان است، بايد باشد كه همتكميلي بوجود بيايد. يعني يك كارفرما احساس كند كه اگر اين مشكل يا مسئله را به دانشگاه و پژوهشگاه بياورد، بهتر ميتواند حل كند.
يك بعد ديگر كاربردي كردن علومانساني آن است كه اساتيد و پژوهشگران بايد در فرآيند تصميمسازي و تصميمگيري حضور داشته باشند. ما وقتي توليد علم داشته باشيم ولي اين علم هيچ بازخوردي در نهادهاي اجرايي مرتبط نداشته باشد، پژوهشگر دچار يأس علمي ميشود. بنابراين حداقل پژوهشهاي علوم انساني بايد اين نمود را پیدا کند كه در سيستم تصميمسازي و تصميمگيري حضور موثر داشته باشد.
س. مدتي است كه جشنواره بينالمللي فارابي مختص بررسي آثار پژوهشي علوم انساني برگزار ميشود. به نظر شما برگزاري اين جشنواره چه نقشي در ارتقاء جايگاه علوم انساني ميتواند داشته باشد و چگونه ميتوان به بهبود اين حركت كمك كرد؟
ج. يكي از راههاي ارتقاي علوم انساني، ايجاد ساختارهاي علمي است كه بتواند مشوق پژوهشگران در حوزه علومانساني باشد. يكي از اين ساختارها و نهادها، جشنوارههاست. جشنواره فارابي يك اقدام و حركت بسيار استراتژيك است كه دو دوره از آن انجام شده است. هر كاري در ابتداي امر شايد ايدهآل نباشد ولي شروع اين حركت را بايد تحسين كرد و تلاش نمود ساختاري كه شكل گرفته روز به روز بهتر شود. جشنواره فارابي ميتواند كاركردهاي مثبتي در ارتقاي علوم انساني در كشور داشته باشد. اولين كاركرد آن تشويق پژوهش و نوآوري و نظريهپردازي است. چون انسانها در هر حوزهاي نياز به تشويق دارند كه بدانند كارشان مورد توجه قرار ميگيرد و در جايي ارزيابي ميشود. بنابراين جشنواره فارابي مشوق خوبي براي نوآوري و تحقيقات بومي است. چون اين جشنواره در حوزه توليدات معطوف به خود ايران است. همچنين در كنار تشويق علمي، يك فرصتي ايجاد كرده است كه توليدات و آثار تخصصي علوم انساني در جايي ارزيابي شود. اولين قدم در راه پيشرفت هر حوزه علمي، ارزيابي و نقد است كه براي پژوهشگران اين فرصت بوجود ميآيد تا كارهايشان جايي مورد ارزيابي قرار بگيرد.
براي بهبود و ارتقاي سطح جشنواره، ما نخست بايد تلاش كنيم همه محققان و پژوهشگران كارهايشان را عرضه كنند. روي اين بعد بايد بيشتر توجه كرد، براي اينكه جشنواره هر چه مشروعيت بيشتري در حوزه علوم انساني پيدا كند، كاركرد آن هم بيشتر خواهد شد. همه بايد احساس كنند جايي هست كه ميتوانند توليدات و پژوهشهايشان را در معرض داوري و ارزيابي قرار دهند. در اين راستا پيشنهاد ميكنم با توجه به عدم وحدت رويهاي كه در علوم انساني در همه دنيا و ايران براي ارزيابي آثار و نقد آنها ديده ميشود، يك حلقههاي داوري ثابت ايجاد كنيم كه همه آثار در آن كميته داوري خاص مورد ارزيابي قرار گيرد. يعني وحدت رويهاي ايجاد شود كه ما حداقل بتوانيم استانداردهاي واحدي بوجود بياوريم. اين امر جايگاه جشنواره را بسيار ارتقاء ميدهد و آن مشروعيت را كه لازمه هر جشنوارهاي است، بوجود ميآورد.
يك كاركرد بسيار مثبت اين جشنواره اين است كه به خروج علوم انساني از زير سايه علوم تجربي كمك كرده است. چون قبلاً جشنواره خوارزمي را داشتيم كه علوم انساني در حاشيه آن مطرح ميشد؛ گرچه اين دو رشته علمي هيچگونه سنخيتي با هم نداشتند. بسيار مهم است كه علوم انساني را يك قلمرو به حساب آوريم و استقلالش را اعلام كنيم. البته نه اينكه برجي در مقابل باروي علوم تجربي بسازيم، ولي به لحاظ اعتقادي كه انديشمندان بخاطر وقوفشان به اهميت علوم انساني دارند، اين امر را رعايت كنيم.كاركرد مثبت بعدي جشنواره فارابي درگير كردن محققين در يك كار گروهي است. دركشور ما كمتر شاهد آن بودهايم كه اساتيد و نخبگان آثارشان را در معرض داوري يكديگر بگذارند. بهگونهاي كه يك عده ديگر درگير داوري شوند و اشراف كلي بوجود بيايد و محفلي ايجاد شود كه دانشمندان علوم انساني با آثار هم آشنا شوند. به نظر ميرسد جشنواره فارابي تا حد زيادي موفق به ايجاد اين مجمع شده است و اين مسئله به توسعه علوم انساني كمك ميكند.
كاركرد بعدي برجستهسازي علوم انساني است. ما ميتوانيم يك موضوع را برجسته كنيم كه درحد افراطي از آن به عنوان ابزار قدرت استفاده ميشود. درحد معمولي برجستهسازي آن چيزي است كه در قلمرو علوم انساني است. ما بايد موضوع علوم انساني را در دستوركار دستگاههاي فرهنگي و علمي كشور قرار دهيم. اين كار را جشنواره فارابي به خوبي ميتواند انجام دهد و بايد هرچه بيشتر آن را توسعه دهيم.
كاركرد بعدي فراهم آوردن محفلي براي تعامل محافل علمي داخلي و خارجي است. چون اين جشنواره بينالمللي است كه اين زمينه را بوجود ميآورد تا دانشمندان ما بتوانند با مراكز بينالمللي و دانشمندان شهير جهاني تعامل داشته باشند.
س. با توجه به نقش قدرت در توليد علم، اينكه مسئولين كشور تحصيل كرده علوم انساني نيستند، چقدر در توسعه علوم انساني موثر است؟
ج. مثل معروفي است كه ميگويد «هركسي فرزند خود را بيشتر دوست ميدارد»؛ اينكه متوليان امر از حوزه علوم انساني نباشند حداقل تاثيرش اين است كه تعلق خاطر كمتري به علوم انساني دارند. اما اينكه لزوماً علوم انساني را ناديده خواهد گرفت، حرف درستي نيست، هرچند بيتأثير هم نيست. به هرحال كسي كه خودش در علوم انساني تحصيل كرده باشد، با ماهيت و دغدغهها، مشكلات و آسيبهايي كه اين علم با آن مواجه است بيشتر آشنا است. همانطور كه اگر يك تحصيلكرده علوم انساني را مدير يك بيمارستان بگذاريم، طبيعتاً نميتواند آن كار را آنگونه كه يك متخصص پزشكي انجام ميدهد، انجام دهد. اين كاملاً طبيعي است كه متخصص يك موضوع بيشتر از كسي كه تخصص در مسئله ديگري دارد، مشكلات و ابعاد موضوع را درك ميكند. پس بايد به اين سمت برويم كه يك توازن حداقلي ايجاد شود. اولين تاثير نبودن تصميمگيران از علوم انساني اين است كه غيرتخصصي شدن علوم انساني عينيت پيدا ميكند و به اين تصور كه علوم انساني تخصصي نيست، دامن ميزند؛ چون وقتي همه نتوانند مطب بزنند و طبابت كنند، اين نشان ميدهد كه پزشكي تخصصي است. بنابراين اگر كسي در حوزه علوم انساني دست به معالجه بزند، اين نشان ميدهد كه اين علم تخصصي نيست، چون اگر تخصصي بود او نميتوانست به اين كار مبادرت ورزد. حال اگر اين اتفاق افتاد، شأنيت علوم انساني تنزل پيدا ميكند و حتي در دبيرستان هم گرايش به علوم انساني خواه ناخواه كاهش پيدا ميكند و جايگاه پژوهشهاي علوم انساني را تضعيف ميكند.
درست است كه علم فينفسه ارزش دارد ولي به هرحال علم وسيلهاي براي ارتزاق است. پس وقتي علوم انساني در جامعه در مقايسه با ساير علوم جايگاهي ندارد، گرايش به تخصص در اين علوم هم كاهش پيدا ميكند و نقش كاربردي علوم انساني در هدايت ساير علوم نه تنها اتفاق نميافتد، بلكه اين علوم انساني است كه در چارچوب ساير علوم تعريف ميشود. اگر قائل باشيم به اينكه علوم انساني مادر ساير علوم است اين رابطه عكس ميشود. چون علم تأثيرش از طريق عالم است وگرنه فينفسه تأثيري ندارد. پس وقتي متخصص در يك علمي راهبر علوم ديگر شود، ميتوان گفت كه در واقع اوست كه براي اين علم تصميمگيري ميكند.
اتفاق ديگر غلبه علوم تجربي بر علوم انساني است. زيرا علوم تجربي اثباتي است، حتي به علم بومي تجربي هم ايرادي وارد نيست چون اين علوم ماهيتاً اينگونه است. اگر اين موضوع به علوم انساني تسري پيدا كند، آن وقت اين علوم هم بايد از اين روش و معرفتشناسي تبعيت كنند.
در همين ارتباط پيشنهاد ميكنم آئيننامههاي پژوهشي و آموزشي را بررسي كنيد، ببينيد اين فرضيه درست است يا خير كه چگونه علم اثباتي در آييننامههاي ما از آييننامه ارتقاء گرفته تا پژوهشي تاثير گذاشته است. ببينيد در اين آييننامهها غلبه با چه علمي است. اينها ناخودآگاه بروز و تسري پيدا ميكند و در آموزش عالي ما هم، اين ديدگاه بر علومانساني غلبه پيدا ميكند. چون علوم تجربي ماهيتاً ابزاري و كاربردي است، و شأن علوم انساني كه راهبردي است، را به ابزاري بودن تنزل ميدهد. اما حسن اين را هم بگوييم كه حاكم شدن علوم تجربي و عالمان اين رشته بر جامعه ممكن است به مواردي مانند «مسئله محور كردن علوم انساني» و «كاربردي كردن آن» و «دقت و وسواس علمي بيشتري به خرج دادن» كمك كند. پس نبايد حكم كرد كه همه مديران علوم انساني باشند، ولي يك توازن حداقلي بايد باشد كه در سالهاي اخير گامهاي خوبي در اين زمينه برداشته شده است.
س. وضعيت پژوهش در رشته علوم سياسي و روابط بينالملل كه حوزه تخصصي شماست، چگونه است؟
ج. مسائلي كه درخصوص علومانساني مطرح شد در اين رشته هم ديده ميشود. ولي اگر بخواهيم دقيقتر بنگريم، نكات ديگري هم قابل ذكر است. يكي اينكه در حوزة علوم سياسي و روابط بينالملل توسعه كمي بر توسعه كيفي تقدم پيدا كرده است. اين وضعيت براي آمار دادن خوب است ولي كمك چنداني به توسعه علم نميكند. همچنين در علوم سياسي آموزش بر پژوهش غلبه كرده و آموزش محوري چه در دانشجويان و چه در اساتيد ديده مي شود. نيازي به تحقيق چنداني نيست كه مشخص شود اساتيد بيشتر به امر تدريس مشغول هستند تا پژوهش.
مسئله ديگري كه در حوزه علوم سياسي شاهد آن هستيم، رواج پژوهش دولتي است. البته بيشتر مسائل در ايران دولتي است؛ حال بيواسطه يا با واسطه، كه تبعاتي بسيار منفي ميتواند داشته باشد. لذا در حال حاضر مراكز پژوهشي خصوصي به معناي واقعاً خصوصي كمتر ديده ميشود. بايد تلاش كنيم كه اعتماد متقابلي بوجود آيد به گونهايكه هم پژوهشگر و هم دولت به هم اعتماد داشته باشند تا بخش خصوصي در حوزه پژوهش توسعه يابد.
همچنين ما با كمبود مطالعات راهبردي مواجه هستيم، راهبردي به معناي كلان؛ يعني پژوهشهايي كه بتواند چشماندازهايي را ايجاد كند و به نظريهپردازي بيانجامد. محققان انگيزههاي پژوهشي خيلي زيادي ندارند. بيشتر اساتيد گرايش به تدريس دارند تا تحقيق. ضعف نوآوري پژوهشهاي اصيل نيز مشهود است. به طوري كه بيشتر نقل آراي ديگران مشاهده ميشود تا اينكه خود محقق يك راي و نظر جديد را ارائه كند.
آسيب فقدان علم انباشتي به صورتي كه اساتيد و پژوهشگران از توليدات علمي يكديگر استفاده نميكنند و راه گذشتگان را ادامه نميدهند، از ديگر مشكلات علوم سياسي و روابط بين الملل است. يك رابطه ارگانيك بين اساتيد و پژوهشگران وجود ندارد و آنها بصورت جزاير مستقل و پراكنده كار ميكنند.
با همه اين اوصاف بايد اذعان داشت، علوم سياسي و روابط بينالملل انصافاً در ايران پيشرفت بسياري كرده است. بخصوص ما شاهد هستيم نسل دوم و سوم اساتيد و پژوهشگران نيز كارهاي اصيل و نوآوريهاي علمي ارزندهاي انجام ميدهند. وضعيت علوم سياسي و روابط بينالملل قطعاً قابل مقايسه با دهه 60 نيست. در آن زمان تعداد منابع فارسي به تعداد انگشتان يك دست هم نبود. امروزه نهضت عظيمي به راه افتاده كه جاي شكر دارد و بايد تقويت شود. بايد علوم سياسي و روابط بينالملل را به جايي برسانيم كه در شأن اين كشور است. به هرحال جايگاه اين علم ميتواند خيلي بهتر از اين باشد و بايد با جديت در صدد بوميسازي آن باشيم.
س. چگونه ميتوان اين ايرادات مطرح شده را رفع كرد؟
ج. براي ارائه راهحل اول بايد وضع موجود را آسيبشناسي و نقد كرد. البته اين به معناي نفي آنچه كه داريم، نيست. لذا بايد براي رسيدن به وضع مطلوب راهكارهايي ارائه كرد. نخست به بازنگري برنامهها و شيوههاي آموزشي و پژوهشي در علوم سياسي نياز داريم. بعضي از دانشگاهها اين كار را انجام دادند. بايد به سمت بازنگري اساسي در برنامههاي آموزشي و سرفصلهاي دروس با توجه به نيازهاي فعلي حركت كنيم. بايد به سمت مسئله محوري و دانشجو محوري به جاي استاد محوري گام برداريم. به اين معنا كه دانشجو بايد پژوهشگر و پرسشگر بار بيايد و خودش به دنبال فراگيري فراتر از كلاس باشد. ما بايد خلاقيتها را تقويت كنيم و مكانيزمهايي براي اين كار بخصوص در مقاطع تحصيلات تكميلي كه ميخواهيم دانشجو به يك استنباط برسد، درنظر بگيريم. تقويت پژوهش نسبت به آموزش چه در سطح اساتيد و چه در سطح دانشجويان بايد در دستور كار قرار گيرد و براي پژوهش شأن بيشتري قائل شد.
راهكار ديگر اين است كه ما دانشجو و استاد را به تابوشكني و سنتشكني عادت دهيم. البته سنتشكني نه به معناي نفي دستاوردهاي قبلي، بلكه به معناي نوآوري و شكستن يوغ ارسطويي به گونهاي است كه اگر نظريهپردازي نظري دارد آن را صددرصد وحي منزل نپنداريم و به دنبال نوآوري باشيم. اين مسئله در خصوص دانشجويان تحصيلات تكميلي به هنگام انتخاب موضوع رساله ميتواند پركاربرد باشد. چون اولين سوالي كه آنها ميپرسند اين است كه آيا اين موضوع منبع دارد يا خير. اين مناسب نيست كه شما درباره چيزي بنويسيد كه قبلاً 20 كتاب در مورد آن نوشته شده است. دانشجو بايد به دنبال موضوعاتي كه قبلاً هيچ كس در آن زمينه كار نكرده است برود، يا اگر كاري در آن خصوص صورت گرفته است، براساس علم انباشتي از آن استفاده كند و يك قدم به جلو بردارد. ما اساتيد نيز وي را تشويق كنيم تا در اين راه گام بردارد؛ سنتشكني بدين معناست.
سومين راهكار تقويت علم مشكل گشا در كنار علم انتزاعي و محض به خصوص در حوزه سياست است. اين امر بسيار مهم است كه استاد، دانشجو و يا پژوهشگر دنبال نفي دستاوردهاي علم بومي خود نباشند و ما بايد علمي را تشويق كنيم كه هم مشكل جامعه را حل كند و هم كليه دستاوردهاي علمي ما را نفي نكند.
نكته بعدي تقويت و تشويق نظريهپردازي براساس مطالعات كاربردي است. اكنون حلقه نقد و نظريهپردازي آن در حوزه علوم سياسي تشكيل شده است. اين حركت را بايد به صورت گام مثبتي تلقي كرد، به شرطي كه اين اقدام را عموميت داده و زمينهاي ايجاد شود كه همه اساتيد و صاحبنظران، نظراتشان را ارائه دهند. اين امر ارتباط مستقيمي با آزاد انديشي دارد كه در حوزه علوم سياسي و روابط بينالملل بسيار مهم است. در حوزه نظريهپردازي سياست بسيار اهميت نمود دارد كه يك نظريهپرداز احساس امنيت كند تا نظريهاش را ارائه دهد ولو اينكه با علم متداول سازگاري نداشته باشد. اينجا نكته ظريفي است بخصوص در ايران كه ما، فارغ از تعلقات يا انتقاداتي كه ممكن است به نظام سياسي و حكومت داشته باشيم، نظريه خود را ارائه دهيم. چون اگر نظام سياسي و جامعه به اين نتيجه برسند كه توليدكنندگان علم در حوزه سياست با اساس حكومت مخالف هستند، حداقل نتيجهاش اين است كه اعتماد دولت به اين علم كم ميشود. اين اعتماد مستلزم اين است كه ما نظريه و پژوهش را براي ارزش ذاتي و كاربردي آن بخواهيم. چون بعضي از مواقع نظريهاي كه ارائه ميشود، بيش از آنكه هدفش ارائه طريق باشد، براي تأمين يك هدف خاص سياسي است. به رغم شعارهايي كه داده ميشود مبني بر اينكه علم بايد بيطرف باشد، بعضي وقتها اين اصل رعايت نميشود و اين بياعتمادي را بوجود ميآورد. جاي اينگونه بحثها در كرسيهاي نظريهپردازي است نه در سخنراني و ميتينگ سياسي عمومي. علم و نظريه را ميتوان عمومي مطرح كرد ولي ما اگر بخواهيم عملكردي را نقد كنيم، اول جايش در دانشگاهها است نه جلسات و سخنرانيها. لذا به عنوان نظريهپرداز واقعاً اگر خواسته باشيم نظريه ارائه دهيم و هدف علمي داشته باشيم نه سياسي، بايد به بحث علمي در محيط علمي روي آوريم. متقابلاً دولت بايد يك امنيت علمي ايجاد كند كه اگر كسي خواست نظريه علمي خود را بيان كند، نگران نباشد. براي اينكه در سياست زمينه سياسيشدن علم بيشتر از ساير حوزهها است؛ چراكه مستقيماً با قدرت ارتباط دارد. تقويت نهادهاي مردمنهاد حوزه علوم سياسي و روابط بينالملل از ديگر الزاماتي است كه بايد در دستور كار قرار گيرد. ضمن اينكه اين ساختارها مردم نهاد هستند، ولي بايد از آنها حمايت دولتي و عمومي شود. همانطور كه در اقتصاد از توليدات داخل حمايت ميكنيم بايد براي علوم انساني يارانه نسبت به علوم تجربي قائل شويم.
اين در حالي است كه در حال حاضر حتي در تخصيص بودجه به دانشگاهها و مراكز علوم انساني، ملاك همان ملاك علوم تجربي است. در صورتي كه اين دو نوع علم ماهيتاً باهم فرق دارند. برقراري ارتباط منطقي بين محافل علمي دانشگاهي و همانديشي اساتيد و محققان نيز بايد در دستور كار قرار گيرد. در حال حاضر ارتباط و تعاملي بين گروههاي علوم سياسي و روابط بينالملل ايران وجود ندارد. درحالي كه در چارچوب انجمن روابط بينالملل و علوم سياسي ميتوان اين كار را انجام داد. بايد مكانيزمهايي بيانديشيم كه حداقل سالي يكبار مديران و اعضاي اين گروهها بتوانند تبادل نظر كنند و مسائل و مشكلات عام را بررسي كنند.
موضوع آخر تقويت و توسعه سنت نقادي در بين دانشجويان است. من بسيار تاكيد دارم بر اينكه دانشجو عادت كند هر چيزي كه ميشنود، نپذيرد و نقد كند. دانشجو بايد احساس كند هر چيزي ميشنود، نه اينكه اشتباه است ولي قابل ارتقاء است و شايد نكاتي به نظرش برسد كه به توسعه علم كمك كند. البته نقد يك الزامات و ويژگيهايي دارد. احساس ميكنم نقد خيلي با اقبال اساتيد روبرو نميشود. آنها فكر ميكنند اگر كسي آثار آنان را نقد كند به شخصيت علمياش خدشه وارد ميشود. درحالي كه در محافل علمي جهان اينگونه نيست. نقد براي پيشرفت علم لازم است؛ حتي كسي كه در قله علم است نيز قابل نقد است. اين سنت در حوزه علميه بيشتر ديده ميشود تا دانشگاه. بهگونهاي كه بخشي از درس خارج در حوزه معطوف به نقد است.
ما بايد اين سنت را در دانشگاهها تقويت كنيم. از اينرو وحدت حوزه و دانشگاه ضروري است البته نه به معناي وحدت ساختار بلكه براي تلفيق سنتهاي علمي مفيد و مثبتي كه در دو نهاد وجود دارد. با توجه به مباني فرانظري لازم براي نظريهپردازي بومي و از آنجا كه اگر بخواهيم علم را در ايران بومي كنيم بايد به منابع اسلامي رجوع كنيم، چارهاي جز اين نيست و بايد ارتباطات فكري بين حوزه و دانشگاه را تقويت كرد. پس وحدت حوزه و دانشگاه و استفاده از نيروهاي يكديگر ضروري است و قطعاً به توسعه علم كمك ميكند ولي كافي نيست. بايد به سمتي برويم كه اين دو مرجع علمي از دستاوردهاي يكديگر بصورت روشمند استفاده كنند. در انتها، شايد بتوان ادعا كرد علت عقب ماندن علوم انساني از ساير علوم اين است كه اين علوم را در ايران از ريشة خود جدا كرديم و در مسير خود قرار نگرفته است.
پايان |
نظر شما
{ JOURNAL_VISIT } : ۱۹۲۴
{ JOURNAL_DATE } : 08 آبان 1389
-
خدمات طراحی سایت
-
ویترین اخبار
- راه اندازی سایت نشریه الکترونیک فرهنگ انقلاب اسلامی
- ملاک شناخت یک شرکت طراحی سایت قوی و توانا برای راه اندازی سایت اینترنتی شما چیست؟
- فرا رسیدن نوروز باستانی، یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید جم بر همه ایرانیان پاک پندار، راست گفتار و نیک کردار خجسته باد
- راه اندازی وب سایت اینترنتی ماشین سازی درستگاههای تولید آرد
- راه اندازی وب سایت اینترنتی ملک آریا
- 7 مورد از قابلیتهای غیرمنتظره در iOS 7
- Apex در برابر Nova: مقایسه دو لانچر اندروید
- پاداش 15,000 دلاری برای شکستن قفل TouchID
- نیکون از AW1، اولین دوربین ضد آب با قابلیت تعویض لنز، پرده برداشت
- لومیا 1520 نوکیا و این بار مشخصات فنی، قیمت و زمان عرضه
- رکورد فروش موبایل در دست 8 مدل
- اپل در حال تست نسخه های 701 و702 و 71 سیستم عامل iOS؟
- علت دقیق سرعت پایین اینترنت را نمیدانیم
- بررسی اکسپریا Z1 سونی
- آموزش ساخت ایمیل یاهو پس از حذف ایران!
- سهام توییتر روانه بازار بورس میشود
- تبلیغات تازه مایکروسافت علیه آیفون شکست خورد
- مدیرعامل اینتل: تبلتهای زیر 100 دلاری در تعطیلات سال نوی میلادی از راه میرسند
- 27 شهریور iOS 7 برای آیفونها و آیپدها منتشر میشود
- کنسول بازی جدید سونی با قابلیت های جذاب و قیمت مناسب معرفی شد: Vita TV
- کمپانی دل برای چینی ها لب تاب لوحی می سازد!!!
- ایسوس فون پد 7 اینچی جدید را معرفی کرد: تبلت/تلفن هیبریدی با اسپیکر دو کاناله
- یاهو لوگوی جدید خود را رونمایی کرد
- ایسوس از لپتاپ لمسی و ارزان قیمت X102BA با پردازنده AMD پرده برداشت
- دوباره Moto X و این بار تصویر رندر شده تبلیغاتی آن [بروز شد]
- ولخرجیهای گوگل در حوزه دیتاسنتر ادامه دارد: 6-1 میلیارد دلار در سه ماهه دوم 2013
- تشکیل گروه جهانی« طراحی فناوریهای پوشیدنی» در موتورولا، با استناد به آگهی استخدام این شرکت
- آشنایی با سیستمفایلها و نحوه فرمتکردن درایوهای خارجی در مک
- سرفیس RT هنوز نمرده است
- دانلود کنید: اپلیکیشن VLC برای کاربران iOS منتشر شد
- بررسی همهجانبۀ شایعات پیرامون ساعتهای هوشمند
- تصاویر واضح از آیفون ارزان قیمت در کنار آیفون 5 فاش شد
- تبدیل تصاویر به فرمت ICO و استخراج آیکونها از فایلهای با فرمت EXE و DLL
- نسخه جدید اندروید در 2 مردادماه معرفی میشود
- ال جی از نام G2 برای پرچمدار بعدی خود استفاده میکند
- مشخصات فنی و بنچمارک گلکسی نوت 3 فاش شد
- تصویر و مشخصات جدید آیفون 5S به بیرون درز کرد: صفحه نمایش IGZO، دوربین 12 مگاپیکسل، پردازنده سریعتر و پردازنده گرافیکی چهار هستهای
- آیا میتوان پس از مرگ اطلاعات با ارزش را در اختیار خانواده، دوستان و آشنایان قرار داد؟
- تصاحب Omek توسط اینتل ممکن است باعث شود هرگز نیاز به لمس کامپیوتر خود نباشید
- نسخه جدید تحت وب نقشه گوگل در دسترس همگان قرار گرفت
- تلفن G2 ال جی مجهز به باتری 2540 میلی آمپر ساعتی است
- جزئیات بیشتر از دوربین 20 مگاپیکسلی هونامی: سنسوری بزرگ ولی نه به اندازهی لومیا 1020
- مرور تاریخچه دوربین در گوشیهای برجسته نوکیا
- دریافت استاندارد و رتبه 6 از 10 گوگل توسط سایت شرکت راوک نگار پارس
- بروزرسانی تعدادی از جدیدترین نمونه آثار طراحی سایت های هوشمند راوک نگار پارس
-
نماد اعتماد الکترونیکی
-
آمار بازدید
- کل (online):۴۳۵۹
- اعضاء (online):۲
- میهمان (online):۴۳۵۷
- بازدید امروز::۵۱۷۲
- بازدید دیروز::۱۴۷۹
- بازدید کل::۲۸۸۶۹۶۷۰
-
تبلیغات